رفتارگرایی و کاربرد آن در آموزش و پرورش
رفتارگرایی، مکتبی در روانشناسی است که اعتقاد دارد برایِ شناختِ یک موجودِ زنده، نیازی به بررسی حالتهایِ درونیِ او (مثلِ فکر کردن) نیست و تنها بررسیِ محرکهای خارجی و رفتارهایِ بیرونیِ آن موجود (همانندِ گریه کردن) کافی است. این مکتب، در نیمهیِ ابتداییِ قرنِ 20م، یکی از تأثیرگذارترین قطبهایِ روانشناسیِ جهان بود و علاوه بر آن، بر فلسفه ذهن، زبانشناسی و فلسفه علمِ آن دوران نیز تأثیری بسیار عمیق و ژرف گذاشته بود.[1] رفتارگرایی، گرایشی در فلسفهاست که تمایل دارد همیشه، به جایِ آنکه فکرها و حالتهایِ ذهنیِ ما را بررسی کند، آن رفتارهایی را بررسی کند که به دنبالِ فکرهایِ ما میآیند. از دیدگاهِ این گرایش، نمیتوان بینِ دو فکرِ مختلف، تفاوتی قائل شد، مگر آنکه در رفتاری که به دنبالِ آن فکرها میآید، تفاوتی وجود داشته باشد. در تعریفِ دقیقتر، رفتارگرایان، سه ادعایِ زیر را درباره حالتهایِ ذهنی، پیشنهاد میکنند:
* روانشناسی، علمِ رفتار است. روانشناسی، علمِ ذهن (و حالتهایِ ذهنی) نیست.
* تمامِ رفتارهایِ ما را میتوان کاملاً توضیح داد و تشریح نمود، بدونِ آنکه به حالتهایِ ذهنی (تفکرها) و حالتهایِ درونیِ ما، هیچ اشارهای صورت بگیرد. به عبارتی، منشاءِ رفتارهایِ ما، بیرونی (محیط) است نه درونی (تفکرهایِ ما).
* واژههایِ مربوط به حالتهایِ ذهنی، که در جملههایِ روانشناسی وجود دارد:
* یا باید حذف شود.
* یا با واژههایِ رفتاری جایگزین شود.
* یا به مفهومهایِ رفتاری، ترجمه شود.
این سه گزاره، سه ادعایِ جداگانهاند که هر کدام، یکی از شاخههایِ رفتارگرایی را شکل میدهند. ادعایِ اول مربوط به رفتارگرایانِ روششناختی است. گزاره دوم مربوط به رفتارگرایانِ روانشناختی است و گزاره سوم دیدگاهِ رفتارگرایانِ منطقی (یا تحلیلی) را نشان میدهد. هر کدام از شاخههایِ رفتارگرایی، ریشهها و تاریخچه متفاوتِ خود را دارند.
رفتارگرایی منطقی
رفتارگراییِ منطقی در فلسفه توسطِ گیلبرت رایل و لودویگ ویتگنشتاین، آغاز شد. ریشههایِ این شاخه، به جنبشِ فلسفیِ پوزیتیویسمِ منطقی باز میگردد. پوزیتیویسمِ منطقی، جنبشی بود که ادعا میکرد، معنایِ یک گزاره به وسیله شرایطِ صدقِ آن گزاره تعیین میشود. مثلاً معنایِ گزاره «آسمان آبی است.»، میتواند تمامِ آن موقعیتهایی در جهانِ خارج باشد که در آن موقعیتها، گزاره برقرار است و آسمان واقعاً آبی است. به این ترتیب، به کار بردنِ تزِ پوزیتیویسمِ منطقی، برایِ گزارههایِ روانشناختی، به این نتیجه منتهی میشود که هر گزاره درباره حالتهایِ ذهنی، برایِ آنکه معنا داشته باشد، باید شرایطِ صدقی داشته باشد و شرایطِ صدقی که به آن گزارهها معنا میدهد، رفتارهایی است که ما با داشتنِ آن حالتهایِ ذهنی، تمایل داریم که از خود نشان دهیم.
به این دلیل، فیلسوفانِ ذهن، به سمتِ رفتارگراییِ منطقی کشیده شدند که این نظریه، میتوانست از نظریه دوگانهانگاریِ در جوهر جلوگیری کند. دوگانهانگاریِ در جوهر، برایِ اینکه توضیح دهد که حالتهایِ ذهنیِ ما چیستند و چگونه به وجود میآیند، به یک روحِ غیرفیزیکی متوسل میشود، روحی که محدودیتهایِ فضایی و زمانی ندارد و مسئولیتِ فکرهای ما را برعهده دارد. اما رفتارگراییِ منطقی، در توضیحِ حالتهایِ ذهنی، برایِ آنکه به این روح متوسل نشود، حالتهایِ ذهنیِ ما را به وسیله رفتارهایِ بیرونی توضیح میدهد. به این معنا که این حالتهایِ ذهنی، هیچ چیز نیستند جز تمایلِ فرد برایِ انجامِ رفتاری خاص -و این تمایل را میتوان به وسیله ترشحِ هورمونها، غریزه و... توضیح داد.
رفتارگرایی روانشناختی
رفتارگراییِ روانشناختی، را نخستینبار میتوان در کارهایِ ایوان پاولف و ادوارد لی ثرندایک مشاهده کرد. کاملترین و برجستهترین نمونه تلاشهایِ این شاخه را میتوان در کارهایِ بیافاسکینر، روانشناسِ برجسته آمریکایی ملاحظه نمود. ریشه این شاخه از رفتارگرایی، در کارهایِ تجربهگرایانِ انگلیسی، به خصوص جان لاک و دیوید هیوم میتوان پیگرفت که اعتقاد داشتند انسان، به هنگامِ تولد، چون لوحی سفید است که همه هوشِ او، محصولِ یادگیریِ محیط است. این ایده، ایده محوریِ و اصلیِ رفتارگراییِ روانشناختی است.
رفتارگرایی روششناختی
رفتارگراییِ روششناختی، در اصل ریشه در کارهایِ جان بروداس واتسون دارد.
سابقه رفتارگرایی به سال 1913 و پیش از آن برمی گردد پایه گذار آن ویلیام جیمز [1] بود و نظریه پردازانی چون ایوان پاولف [2] و اسکینر [3] و ادوارد ثرندایک [4] مطالعات زیادی در مورد آنها انجام داده اند.
رفتار گرایی نظریه ای است که بر یادگیری حیوان و انسان بر اساس رفتارهای قابل مشاهده تاکید می ورزد. یادگیری چیزی جز کسب رفتار جدید نیست و شرطی شدن به منزله فرایند کلی رفتار قلمداد می شود. دیدگاه رفتارگرایی سه جلوه دارد1- شرطی کردن کلاسیک 2- شرطی کردن کنشگر 3- آموزش مبتنی بر تبحر.
برنامه آموزش در این دیدگاه بصورت برنامه ریزی خطی [5] است.
در روانشناسی رفتارگرایی اسکینر به عنوان نظریه پرداز پیشاهنگ محسوب می شود. او هرگونه ذهن گرایی را رد کرد و قوانین رفتار را بر پایه آنچه قابل مشاهده است پایه گذاری کرد و نظریه شرطی شدن فعال او در یادگیری مدرسه ای بطور وسیعی بکار گرفته شده است که به ویژه در یادگیری برنامه ای و شکل دهی رفتار(از طریق تقویت مثبت) بطور عمده کاربرد دارد. از شرطی شدن متقابل هم در رفتار درمانی و ایجاد رفتار جرأت ورزی و هم در کلاس درس استفاده شده است. آموزش مبتنی بر تبحر نیز ریشه در نظریه رفتارگرایی دارد.
کاربرد نظریه رفتارگرایی در آموزش و پرورش به طرق زیر است.
الف- ازنظر برنامه درسی: با بکارگیری این دیدگاه می توان برنامههای نظام درسی را نظامند کرد به ویژه در امور تالیف کتابهای درسی و تهیه مواد آموزشی بر اساس هدفهای رفتاری به سهولت می توان بیشترین محرکات را از محیط طلب کرد.
ب- از نظر آموزشی- در جریان تقویت، تفاوتهای فردی را باید درنظر گرفت و از فعالیتهایی که برای دانش آموزان جاذب و جذاب و لذتبخش است به منظور تقویت فعالیتهایی که کمتر مطلوب هستند استفاده کرد.(اصل پریماک [6])
با استفاده از اقتصاد ژتونی [7] (پتهای) که از ژتون نمادین به جای تقویتهای اولیه استفاده می شود. عملکرد ژتونها مانند تقویتهای ثانویه برای بسیاری از رفتارهای اجتماعی و تحصیلی مطلوب است.
اصلاح رفتارهای دشوار بوسیله شکل دهی رفتار، زنجیره سازی، جریمه کردن، محروم کردن و قراردادهای مشروط رفتار صورت می گیرد.
ج- از نظر سنجش و ارزشیابی معلم می تواند بر اساس هدفهای رفتاری آزمونهای دقیقی تهیه کند و دانش آموز نیز بر همان اساس می تواند به درست یا اشتباه بودن پاسخ هایی که به سوالهای آزمون می دهد از نقاط قوت و ضعف خود در یادگیری آگاه شود.
بطور خلاصه: در رفتارگرایی
تغییر مشهود در رفتار آشکار دانش آموز، دلیل بر یادگیری است.
یادگیری بوسیله ایجاد زمینه و موقعیت مناسب حاصل خواهد شد،
یادگیری برای همه کس امکانپذیر است، اگرچه میزان یادگیری در افراد متفاوت است اما می توان این تفاوتها را با برنامه ریزی صحیح، جبران کرد.
معلم علت یا علل رفتار را در دانش آموزان کشف می کند.
معلم باید قوانین حاکم بر رفتار دانش آموزان را کشف کند.
معلم باید در ایجاد و تغییر رفتارها از عوامل تقویتی استفاده کند.
زمینه ها کاربردها
هدفها - هدفها باید به صورت رفتاری بیان شود یعنی بصورت عملکرد رفتاری قابل اندازه گیری.
- هدفها باید متناسب با توانایی دانش آموزان باشد
- هدفها باید متناسب با امکانات و فضای آموزشی باشد.
- هدفها باید گام به گام طراحی شوند که در نهایت به هدف مورد نظر ختم شوند.
- هدفها باید طوری تعیین شوند که روشهای ارزشیابی را بهبود بخشند و آن را آسان کنند.
- هدفها باید طوری تعیین شوند که دانش آموزان را از پیشرفت خود آگاه کنند.
فرایند یادگیری - یادگیری آن چیزی است که از قبل برای دانش آموز تعیین شده است و دانش آموز در برخورد با محرکها آن را کسب می کند.
- یادگیری از طریق تقلید و سرمشق صورت می گیرد و بلافاصله رفتار مطلوب تقویت می شود.
- یادگیری شکل دادن رفتارهای ساده به رفتارهای تازه و پیچیده است.
- در یادگیری تقویت کننده ها نقش اساسی دارند.
- برنامه ها و تقویت ها باید متناسب با یادگیری لحاظ و اجرا شوند.
نقش یادگیرنده
- برای رسیدن به هدف مورد نظر دست به تمرین می زند.
- برای رسیدن به تقویت مورد نظر سعی در بدست آوردن هدف می کند
- انتظار دارد بعد از هر فعالیت بازخورد دریافت کند.
- در یادگیری گام به گام پیش می رود تا به درک مطلب برسد و در توالی کامها بر اساس استعداد و توانایی خویش پیش میرود.
محیط یادگیری - محیط یادگیری دارای ساختی بسته و غیرمنعطف است که بر رفتار دانش آموز از طریق دریافت تقویت اثر می گذارد.
- محیط باید بالقوه غنی از محرکها باشد تا دانش آموز متناسب با خود محرکهایی را که منجر به دریافت تقویت می شود را بیابد.
- محیط باید مجال کاوشگری را به دانش آموز بدهد.
- محیط باید الگوهایی را در اختیار دانش آموزان قرار دهد.
- محیط طوری طراحی شود که در پایان به هدف مورد نظر دست یابد
- محیط یادگیری باید از فضای لازم و متناسب با هدفها برخوردار باشد.
محتوا و سازماندهی آن
- باید متناسب با محیط ها و فرهنگها و آداب و رسوم گوناگون ارائه شود.
- محتوا بصورت گام به گام و از ساده به دشوار و ازجزئی به کلی سازماندهی شود.
- باید
با زندگی واقعی یادگیرنده نزدیک باشد
- باید قابل یادگیری باشد.
- باید علاقه دانش آموز را در نظر بگیرد.
نقش معلم دقیقاً مشخص کند که چه انتظاری از شاگرد دارد.
- باید بداند که چه عواملی باعث تقویت دانش آموز می شود.
- باید از پاسخهائی که در خزانه رفتاری دانش آموز است آگاه باشد تا از پاسخهای نزدیک به آن رفتار استفاده کند.
- او باید بعد از رفتار مطلوب تقویت لازم را انجام دهد تا بدین طریق رفتار نامطلوب را به حداقل برساند.
- هدفهای درس خود را بصورت رفتاری بیان کند.
- شرایط و موقعیت کلاس را برای یادگیری بهتر، آماده کند.
- به تفاوتهای فردی دانش آموزان توجه کند.
- برای ایجاد انگیزه از کلمات مناسب استفاده کند.
- قوانین حاکم بر رفتار دانش آموزان را کشف کند.
- علت یا علت هر رفتار را در دانش آموزان کشف کند.
روشهای آموزش و تدریس
- آموزش برنامه ای (PI)
- آموزش خصوصی
- روش ایفای نقش
- آموزش انفرادی تجویز شده (IPI)
- آموزش انفرادی (ICI
- آموزش بوسیله رایانه (CAI)
ارزشیابی - ارزشیابی تشخیص
- ارزشیابی ورودی
- ارزشیابی تکوینی
- ارزشیابی تراکمی که با استفاده از آزمونهای ملاک معیار و آزمونهای استاندارد شده و یا معلم ساخته صورت می گیرد.
*عارفه سادات بهشتی*
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 09 مرداد 1402 (14:29)
- گزارش تخلف مطلب