نگاهی جامعه شناختی به مفهوم هویت
مقدمه:
پرسش از کیستی فرد یا به تعبیر دیگر هویت اجتماعی و نیز مکانیزم های برسازنده آن یکی از سوالات اصلی جامعه شناسی بشمار می رود. این مفهوم اشاره به تعریفی دارد که فرد از خویشتن بر مبنای عضویت در گروه های اجتماعی به دست می آورد. هویت ها عموماً از طریق تقابل ها و تمایزات شکل می گیرند و همچنین دال بر مجموعه بهم پیوسته ای از نگرشها، ارزشها و اعتقادات درون گروهی ای است که هدایت گر و راهنمای کنش اعضاء محسوب می شوند.
در جوامع سنتی و پیشامدرن به دلیل خصلت ایستا و عدم پویایی آن، هویت عموماً مبتنی بر پایگاه های انتسابی بوده است و به علت نبود منابع متعدد و متکثر هویت ساز یکسانی و تشابه بالایی میان افراد جامعه دیده می شد و اجماع و قطعیت بالایی در مورد اصول و شیوه های زندگی، هرگونه انحراف و دیگربودگی را طرد می کرد. اگر تعبیر گیدنز از مدرن دال بر تغییر نسبت بین زمان و مکان و مکانیزم «از جا برکندن» نظام های اجتماعی و تاثیر این امر بر پویایی های وارد شده در امور اجتماعی را بپذیریم می توان عنوان کرد که این جریان با دگرگون کردن شرایط و چارچوب سنتی هویت سازی و تضعیف و انحلال منابع سنتی هویت، فرآیند هویت سازی در جهان کنونی متمایز از قبل می کند و زمینه برای رهایی فرد از دایره تنگ نهادها و عوامل سنتی هویت ساز فراهم می شود. اما در دوران مدرن دو گونه صورتبندی از پایه ها و عوامل هویت ساز وجود دارد، رویکرد اول شکل گیری هویت، ارزشها و نگرش های افراد را بر اساس مفهوم طبقه و جایگاه فرد در نظام تولید و جایگاه شغلی اش تعریف می کند. طبیعی است که در این مدل عوامل ساختاری در شکل گیری و تعیین هویت نقش بسزایی داشته باشند اما در رویکرد دوم همزمان با رشد و گسترش مصرف، همراه با تغییرات ساختاری حاصله از آن رفتارهای مصرفی به پایه ای برای شکل گیری هویت های اجتماعی تبدیل شدند. این مساله همراه با افزایش نقش عاملیت و بازاندیشی در شکل گیری هویت موجب پدید آمدن مفاهیمی نظیر سبک زندگی گشته است که نسبت به مفاهیم قبلی همچون طبقه اجتماعی از انعطاف و سیالیت بیشتری برخوردار است و فهمی مناسبتر از تنوع و گوناگونی دنیای اجتماعی ارائه می کند.
در سالهای اواخر قرن گذشته «هویت» یکی از چارچوبهای وحدت بخش در مباحثات روشنفکری شده است چنان به نظر می رسد که همگان راجع به آن حرفی برای گفتن دارند، جامعه شناسان، مردم شناسان، دانشمندان علوم سیاسی، روانشناسان و فیلسوفان همگی به گونه ای در این بحث سهیم هستند. این مباحث بسیار متنوع اند: از بحثهای آنتونی گیدنز درباره تجدد و خودشناسایی گرفته تا تأکید پست مدرنیستی بر «تفاوت»، از تلاشهای گوناگون فمنیستی برای شالوده شکنی قراردادهای اجتماعی مبتنی بر جنسیت، تا سردرگمی ناشی از احیاء ناسیونالیسم و قومیت گرایی به عنوان نیروهای مهم سیاسی و بحثهای مربوط به سیاست هویتی، همگی نشانگر حجم انبوه مطالب ودلمشغولی های فکری به این حوزه می باشد. [جنکینز: 1381]
«هویت، سرچشمه معنا و تجربه برای مردم است. همانطور که کالهن1 مینویسد: ما هیچ مردم بی نامی نمی شناسیم، هیچ زبان یا فرهنگی سراغ نداریم که بین خود و دیگری، ما و آنها تمایز برقرار نساخته باشد... شناسایی خویشتن که همواره نوعی برساختن محسوب می شود صرفنظر از اینکه تا چه حد همچون یک کشف احساس شود هرگز به تمامی ازداعیه های شناخته شدن به طرق خاص به وسیله دیگران جدایی پذیر نیست» [کاستلز:1384]. «هویت در مقایسه با نقش، منبع معنای نیرومندتری است. زیرا در برگیرنده فرآیندهای ساختن خویش و فردیت یافتن است. به بیان ساده هویت سازماندهنده معناست ولی نقش سازماندهنده کارکردها ست.» [کاستلز:1384]
رویکردهای جامعه شناسانه سعی بر آن دارد که سویه ها و بسترها و مناسبات اجتماعی شکل گیری هویت را در دورانهای مختلف و نیز چرایی تبدیل آن به مسأله را در دوران جدید در بطن تغییر و تحولات اجتماعی مورد مداقه قرار دهند. از اینرو، این نحوه مواجهه چالشی اساسی با آن دسته از رویکردهای اخیر است که ذیل عنوان پساساختارگرا گردهم میآیند. گرایشی که به طریقی شیءگونه سعی در تقلیل مباحث هویتی تا حد گفتار و متن را دارد و علیرغم تمامی دغدغه ها و نگرانیها در باره هویت، هیچگونه تحلیل جدی معطوف به علل زیر بنایی اجتماعی و تاریخی تغییرات هویت در زمانه ما، چه در حوزه های جمعی و چه در عرصههای شخصی، و همچنین به اوضاع و شرایط ساختاری کلیتر دگرگونی اجتماعی در پس این وضعیت ارائه نمی دهند. عدم توجه به طرق شکل گیری و تکوین هویت در درون حیطه مناسبات اجتماعی و در طی فرآیندهای اجتماعی حاکم بر کنشگران، موجب محدودیت زیاده از حد مباحثات مربوط به هویت شده است. در مقابل چنین وضعیتی اتکای ما برآن دسته تحلیلهایی خواهد بود که هویت را در پرتو تغییر و تحولات نوظهور عرصه های جدید اجتماعی، اقتصادی و فنآورانه مورد بررسی قرار می دهند.
«طی بخشهای عمدهای از تاریخ بشر، افراد همواره در زیست جهان هایی کم و بیش یکپارچه زیستهاند. این به معنای انکار وجود تقسیم کار و سایر فرآیندهای بخشبندی نهادی، که همواره موجب تفاوتهای عمده در زیستجهانهای گروههای مختلف یک جامعه واحد و یکپارچه شده اند، نیست. با این وجود، اکثر جوامع قدیمی، در مقایسه با جوامع مدرن، درجه بالایی از یکپارچگی را نشان می دهند. به رغم وجود تفاوت میان بخشهای گوناگون زندگی اجتماعی در جوامع پیشین، آنها از طریق نوعی نظم معنایی یکپارچه ساز که تمامی بخشهای متفاوت جامعه را در بر می گیرد، به یکپارچگی می رسند.»[برگر و دیگران:1381] «پیامد خاص این وضعیت آن است که در جامعه سنتی عموماً هویت از پیش محرز بوده و از طریق عضویت در گروه یا اجتماعات به افراد داده می شود و بدین ترتیب از بیرون و به دست نظام های خویشاوندی و دینی تعیین می گردد. در فرهنگهای سنتی، هویت کم و بیش از همان بدو تولد به ثبوت میرسد و به صورت جزوی از ساختارهای کلی و بالنسبه ثابت عرف، عقیده و آیین در میان می آید.» [دان2:1385]
«آنچه امروزه «هویت» میخوانیم، تنها پس از آنکه جامعه در مقیاس وسیع سربرآورد و زندگی گروهی در جوامع سنتی مغرب زمین رو به افول نهاد، تبدیل به مسئله شد. شیوههای زیستنی که به دست مدرنیته پدید آمده است ما را به شکل بیسابقهای از همه انواع سنتی نظم دور کرده است، دگرگونیهای ساری و جاری در مدرنیته، هم در گستره درونی و هم در گستره بیرونی شان به استقرار صورتهایی از پیوندهای متقابل اجتماعی مدد رسانده که جهان را درنوردیدهاند؛ و در پهنه درونی، برخی از شخصی ترین و محرمانه ترین جنبههای موجودیت روزانه ما را تغییر دادهاند». [گیدنز، نقل از کسل: 1383]. «بدین قرار، در پی حملات شدیدی که بر پیکر ساختارهای اجتماعی سنتی وارد آمد، هر یک از افراد [عمدتاً مردان و البته به ندرت زنان] میبایست، مستقل از صفاتی که به واسطه جایگاه سنتی یا طبیعی خود بدانها متصف گشته بودند، خود، هویت خویش را پی میریختند. از این حیث و با نظر به ذخائر سرشاری که فرد مییافت، چنین مقدر گشت که یکایک افراد خود به جستجو، اکتساب و حتی برساختن هویت خویش برخیزند، آن هم در جهانی که روز به روز ناشناختهتر، نامطمئنتر و شتاب تحولاتش افزونتر میشد.» [دان: 1385]
«ظهور فردگرایی در غرب منجر به تأکید بر ارزشهایی همچون خودآیینی و استقلال و گزینش و انتخاب گردید.. این ارزشها باعث پدید آمدن این باور گشتند که در دنیای مدرن افراد باید جدای از ارزشها و شیوههای رفتار پیشین، خود اقدام به تعریف خویشتن بکنند. این امر منجر به ایجاد احساس سنگینی بار انتخاب و گزینش گردیده است. ریشههای جامعهشناختی این امر را باید در افزایش بیسابقه ی گروهبندیها و ردهبندیهای اجتماعی و مطالبات گوناگون و گاه ناهمگون آنها از افراد جست. مجموعه واژگانی که به نحوی با گزینش نسبت دارند در سرتاسر گفتارهای ادبی و فلسفی موج میزند.» [دان: 1385] «تا جائیکه فوکو3 معتقد است که انسان مدرن کسی است که میکوشد خود را بازآفریند.» [حقیقی: 1383] از سوی دیگر مفاهیمی چون اراده و خواست، تحقق یافتن و فعلیت بخشیدن و دیگر تعابیری که ضرورت وجود خودی خلاق را به خاطر میآورند، تصور دوران مدرن از هویت را شکل می دهند. گیدنز4 در کتاب «پیامدهای مدرنیت» بصیرتهایی را در زمینه نحوه شکلگیری هویت مدرن ارائه میکند. به باور او «در دوران جدید محمل شکلگیری هویت از دسترس نظارتهای بیواسطه خارج شده است و به حوزههای باواسطه و انتزاعی نمادها نقل مکان کرده است. همچنین بین عضویت گروهی و فرایندهای تعیین هویت جدایی افتاده است. فرد امروزه در موقعیتی قرار گرفته است که از میان گزینههای مختلف هویتی دست به انتخاب میزند.» [گیدنز: 1377]
هویت مدرن با وجود درگیری مدام با وضع و حالی پرتنش و متکثر، تقدیرش چنان بود که باز هم در روابط و نقشهای اجتماعی متمایز در درون ساختارهای زاینده زندگی مدرن ظاهر میشود. مدرنیته در همان حال که پایهگذار بسیاری از مفاهیم دایر بر گزینش بوده است معلومات تازه فراوانی راجع به تأثیرات شدید و گاه قید و بند آفرین طبیعت، سنت، تاریخ نهادها و ساختارهای اجتماعی به آدمیان بخشیده است. بیشک هویت مدرن همواره تا حدی فرآورده انتخاب آگاهانه افراد بوده است اما در عین حال با شبکهای از عوامل درهم تنیده اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تعیین میگردیده است. یکی از عوامل تعینبخش و بستر اصلی تکوین هویت در دوران مدرن، جایگاه فرد در درون روابط تولید است که به بهترین وجه در قالب مفهوم طبقه مارکس صورتبندی شده است. مارکس5 بر این باور بود که طبقه جدای از اینکه به عنوان عامل پویش تاریخی عمل میکند به عنوان بستر اصلی شکلگیری ارزشها و نگرشها و در کل کیستی و هویت افراد عمل میکند. اما با ایجاد برخی تغییرات اساسی در ساختار جوامع امروزین، پیدا کردن خطوط شباهت بین طبقه و جایگاه فرد در روابط تولید و نیز ارزشها و نگرشها و اعتقادات و بطور کلی هویت افراد روزبه روز مشکلتر میشود. [چاوشیان: 1381]
گذار تاریخی از نظام مبتنی بر تولید به اقتصاد متکی بر مصرف موجب تحول ایدئولوژیک بنیادینی در نحوه شکلگیری هویتهای اجتماعی گردیده، به نحوی که هویتها از تحت تعین بودن قالبهای شغلی بدر آمده و به قالبهای مصرفکنندگی درآمدهاند و متعاقبا ًمصرف کنندگی بدل به محملی برای پیریزی اشتراکات استوار بر سبک زندگی6 میشود که جای پیوندهای شکل گرفته بر اساس پایگاههای طبقاتی را میگیرد و قالب خصوصی مصرف را به منبع اساسی هویتیابی و فرهنگ مشترک تبدیل می کند. در اینجا سبک زندگی راهی است برای تعریف ارزشها، نگرشها و رفتارهای [هویت] افراد که اهمیت آن برای تحلیل اجتماعی روز به روز افزایش مییابد. اهمیت و رواج فزایندهی مفهوم سبک زندگی در علوم اجتماعی، ظاهراً ناشی از این واقعیت است که سنخشناسیهای موجود نمی توانند تنوع و گوناگونی دنیای اجتماعی را توضیح دهند. [اباذری و چاوشیان: 1381]. مفهوم سبک زندگی در مقایسه با طبقه یا سایر هویتهای ساختاری انعطافپذیرتر است زیرا بر خلاف مفهوم طبقه، محتوا و منطق یا منشأ سبکهای زندگی از پیش تعیین نمیشود. سبک زندگی فقط حاکی از این است که برخی پیشینهها و فعالیتها و نگرشها و ذائقهها با یکدیگر سازگارند و تحلیلگر اجتماعی میتواند طرحی از آنها ترسیم نماید. [چاوشیان: 1381]
اینک به بررسی مختصری از روندها و بسترهای اجتماعی تکوین این مفاهیم و پیامدهای همبسته آن برای هویت و به ویژه یکی از مؤلفههای سبک زندگی یعنی بدن در دوران موسوم به پست مدرن خواهیم پرداخت. در واقع تغییر و تحولات پدید آمده در سامان اجتماعی نوین به شیوههای گوناگون مورد توجه و تجزیه و تحلیل متفکران اجتماعی قرار گرفته است. دستهای از این متفکران با بحرانی خواندن وضعیت جدید و مبنا قرار دادن شکل کلاسیک مدرنیته حاضر به پذیرش نو بودن و شکلگیری گسست از جامعه قبلی نیستند. اما «فرآیندهای گسترده و ژرف تغییر اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی و تأثیر چنین دگرگونیهایی بر تجربه زندگی روزمره، مخالفت با این نظر را که ظاهراً جهان ازبیخ و بن در حال دگرگونی است، روز به روز دشوارتر میکند.» [اسمارت: 1383]
دیوید هاروی7 در کتاب وضعیت پسامدرنیته [1989] شکل جدیدی از سرمایهداری را تحت عنوان «پسامدرنیته انعطافپذیر8» بر حسب مارکسیسم کلاسیک صورتبندی میکند. او معتقد است که این وضعیت جدید در پاسخ به نواقص و مشکلات نظام مبتنی بر تکنیکهای فوردی تولید انبوه و کورپوراتیسم کینزی پدیدار گشته است. پسامدرنیته انعطافپذیر دربرگیرنده شدت یافتن تراکم فضا و فشردگی زمانی- فضایی است که در واقع ویژگی آن محسوب میشود. زندگی اجتماعی تاحدی سرعت گرفته که فضا کاهش یافته یا به کلی ازبین رفته است. او به تبعیت از استدلال پرنفوذ جیمسون9 [1984] مبنی بر اینکه پسامدرنیسم، منطق فرهنگی سرمایهداری متأخر است استدلال میکند که تولید فرهنگی به نحو فزایندهای جذب تولید کالا شده و این امر به حساسیت زیباشناختی جدیدی منجر گردیده است. جستجوی بیپایان برای بازارهای جدید، تغییر سریع کالاها و دستکاری مدام سلیقه و عقیده مردم ازطریق تبلیغات باعث ایجاد فرهنگ پسامدرنی ای گردیده که ویژگی آن ناپایداری و اندیشههای سطحی به جای معانی عمیق، مونتاژ، اختلاف شیوهها به جای اصالت، و بالاخره ناهمگونی، کثرتگرائی، ناپیوستگی و هرج و مرج به جای فرا روایتهای عقل و پیشرفت میباشد.» [هاروی: 1982 به نقل از نش: 1380] علیرغم حساسیتی که هاروی نسبت به ابعاد فرهنگی موضوع دارد با اتخاذ دترمینیسم اقتصادی به درون یک اقتصاد سیاسی گام مینهد که در آن نهادها و نشانهها به گونهای غیر آشکارتر در صورتبندی هویت و ساختن شیوهها و کردارهای اجتماعی مؤثر بودهاند. لش و یوری10 بیش از کسانی که بر پسافوردیسم و تخصصی شدن انعطافپذیر تأکید میکنند بر مقوله مصرف به عنوان منشی برجسته در سرمایهداری معاصر تأکید میورزند. به نظر آنها «مصرف و صنایع خدماتی بیش از سرمایه مالی تولید پسافوردی بیانگر ویژگیهای سرمایهداری غیر سازمان یافته بوده و بنابراین کانون مرکزیاش میباشد.» [لش و یوروی 1994 به نقل از نش: 1380] این امر باعث میشود که آنها فرهنگ و ارزش سمبلیک را در مرکز تحلیلشان قرار دهند. به عقیده آنها این وضعیت در بردارنده ظهور یک سوژه گی جدید و شدیداً بازاندیشانه میباشد. این امر به نوبه خود، هم شناختی وهم زیباشناختی است. از لحاظ شناختی، بازاندیشی دربرگیرنده شکلگیری خود و نظارت بر آن از طریق تفکر در مورد اطلاعاتی است که به وسیله متخصصان عرضه شده است. از لحاظ زیباشناختی نیز دربردارنده شکلگیری و تفسیر خود از طریق مصرف کالا، عقاید و تصورات میباشد. لش و یوروی استدلال میکنند که برای درک سرمایهداری معاصر آنچه را باید بدانیم، دقیقاً این است که «تا چه اندازه فرهنگ در خود اقتصاد نفوذ نموده یا به عبارت دیگر تا چه حد فرایندهای سمبلیک نظیر یک عامل زیباشناختی و ذوقی مهم، هم بر مصرف و هم بر تولید، سایه انداختهاند.» [لش و یوروی 1984 به نقل از نش: 1380]
باومن11 نیز در کتاب اشارتهای پست مدرنیته با اشاره به وقوع گسست از دوران مدرنیته و شکلگیری نظم جدید متفاوتی موسوم به پست مدرنیته، معتقد است که در جامعه کنونی کردار مصرف کننده پیوسته به مقام کانون اخلاقی و شناختی زندگی، میثاق انسجام بخش جامعه و کانون مدیریت سیستمی نزدیک میشود. به عبارت دیگر مصرف و مصرفکنندگی به همان مقامی نزدیک میگردد که در گذشته در طول دوره مدرن سرمایهداری در اشغال کار و بخصوص کار دستمزدی بود. [باومن: 1384]. این بدان معناست که در زمانه ما افراد پیش و بیش از هر چیز به لحاظ اخلاقی ازطریق جامعه و به لحاظ کارکردی از طریق نظام اجتماعی، به عنوان مصرف کننده، و نه تولیدکننده، وارد عرصه زندگی اجتماعی میشوند. مصرف کننده اکنون نقش خطیر حلقه اتصالی را بر عهده میگیرد که زیستجهانهای عاملان فردی را به عقلانیت نظام پیوند میزند. [باومن: 1384] در چنین شرایطی باومن معتقد است نظریه جامعهشناختی در باب پست مدرنیته ناچار است ساختار میدان شناختیاش را واژگون کند و کانون توجهاش عاملیت باشد. این عاملیت در سکونت گاه جدید بر خلاف کلیتهای نظاموار نظریه اجتماعی مدرن تحت تعین و حتمیت نیست. کیفیت وجودی عاملان، غیر قطعی و ناپایدار است. هویت عامل، نه از پیش معلوم و نه متأثر از عوامل ساختاری و تعین یافته است. در چنین شرایطی برساختن هویت به یک طرح همیشه ناتمام و محل مناقشه و تأویل تبدیل میشود. [باومن: 1384] اما یگانه جنبه مشهود استمرار و تأثیرات تراکمی تلاشهای خودسازانه در بدن انسان نمایان میشود به منزله تنها عامل ثابت در میان هویتهای دمدمی مزاج و متلون: زیر لایه مادی و محسوس، ظرف و حامل و رسانه همه هویتهای گذشته و حال و آینده [باومن: 1384] جائی که امکان ارائه تعاریف روشن از خود و قابل فهم برای همگان وجود دارد. واقعیت آنست که در این شرایط خود جسم مادی به گونهای تأملی ساخته میشود. آنچه ممکن است نوعی خود شیفتگی به حساب آید، در عمل چیزی نیست جز تجلی گرایش عمیقتری به ساختن بدن و کنترل آن. در اینجا ارتباط کاملی بین توسعه جسمانی و سبک زندگی به چشم میخورد که به عنوان مثال در رژیم گرفتنهای مرسوم، به خوبی تشخیص داده میشود. کنترل منظم بدن یکی از ابزارهای اساسی ای است که شخص به وسیله آن روایت معینی از هویت شخصی را محفوظ میدارد و در عین حال «خود» نیز به طرز کم و بیش ثابتی از ورای همین روایت در معرض تماشا و ارزیابی دیگران قرار میگیرد.
فهرست منابع:
* اباذری، یوسف و چاوشیان، حسن [1381]. «از طبقه تا سبک زندگی: رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی». نامه علوم اجتماعی، شماره 20، پاییز و زمستان.
* اسمارت، بری [1383]. شرائط مدرن، مناقشه های پستمدرن. ترجمه حسن چاوشیان. تهران: نشر اختران.
* باومن، زیگمونت [1384]. اشارت های پست مدرنیته. ترجمه حسن چاوشیان. تهران: نشر ققنوس.
* برگر، پیتر و دیگران [1381]. ذهن بی خانمان [نوسازی و آگاهی]. ترجمه محمد ساوجی. تهران: نشر نی.
* جنکینز، ریچارد [1381]. هویت اجتماعی. ترجمه تورج یار احمدی. تهران: نشر شیرازه.
* جیدان، رابرت [1385]. نقد اجتماعی پست مدرنیته [بحرانهای هویت]. ترجمه صالح نجفی. تهران: نشر پردیس دانش.
* چاوشیان، حسن [1381]. سبک زندگی و هویت اجتماعی: مصرف و انتخاب های ذوقی به عنوان تمایز و تشابه اجتماعی در دوره مدرنیته اخیر. پایان نامه دکتری، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران.
* حقیقی، شاهرخ [1383]. گذار از مدرنیته؟ [نیچه، فوکو، لیوتار، دریدا]. تهران: انتشارات آگاه.
* کاستلز، مانوئل [1384]. عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ [قدرت هویت]. ترجمه حسن چاوشیان. تهران: طرح نو.
* کسل، فیلیپ [1383]. چکیده آثار آنتونی گیدنز. ترجمه حسن چاوشیان. تهران: نشر ققنوس.
* گیدنز، آنتونی [1384]. پیامدهای مدرنیت. ترجمه محسن ثلاثی. تهران: نشر مرکز.
* گیدنز، آنتونی [1383]. تجدد و تشخص [جامعه و هویت شخصی در عصر جدید]. ترجمه ناصر موفقیان. تهران: نشر نی.
* نش، کیت [1380]. جامعه شناسی سیاسی معاصر [جهانی شدن، سیاست و قدرت]. ترجمه محمد تقی دلفروز. تهران: انتشارات کویر.
- لینک منبع
تاریخ: یکشنبه , 01 مرداد 1402 (15:44)
- گزارش تخلف مطلب