رشد اخلاقی از دیدگاه کالبرگ و بندورا
بروز ناهنجاری های اجتماعی به ویژه بزهکاری، خشونت، مصرف مواد مخدر و خودکشی در میان نوجوانان به ویژه در جوامع صنعتی غرب، بسیاری از جامعه شناسان و روانشناسان را به بررسی در زمینه ارزش های اخلاقی جلب نموده است. با آنکه ریشه و ماهیت بسیاری از ناهنجاری های اجتماعی می تواند، اخلاق باشد، برخی براین باورند که مشکلات، اقتصادی، فرهنگی نیزمی توانند در گسترش و تشدید کجروی های اجتماعی موثرباشند. با وجود این، آموزش ارزش های اجتماعی و اخلاقی در میان نوجوانان و جوانان از اهمیت ویژه ای برخوردار گردیده است.
در زمینه موضوع روانشناسی رشد اخلاقی و سنجش رشد اخلاقی، سالهاست که نظریه های شناخت شناسی ژنتیک و رفتارگرایی اجتماعی (که مبتنی بر دیدگاههای رشد قضاوت اخلاقی پیاژه، کلبرگ و بندورا است) در مرکز توجه روانشناسان و متخصصان علوم تربیتی و مورد استفاده مراکز مشاوره ای آموزش و پرورش و سایر مراکز روانشاسی کشور ما می باشد.
اولین تحقیقات روانشناسی در رشد اخلاق در سالهای 1930-1928 به وسیله دو روانشناس به نامهای هارتشون H.hartshorne و می M.E.may انجام گرفت و پس از آن تحقیقات پیاژه در رشد اخلاق در سال 1932در کتابی به نام «داوریهای اخلاق کودکان» منتشر شد. سپس روانشناس دیگری به نام لارنس کلبرگ از حدود سال 1948 در این زمینه مطالعات گسترده ای انجام داد.
بررسی نظریه های رشد اخلاقی در میان روانشناسان غربی ما را به این نتیجه می رساند که آنان را می توان در سه گروه قرارداد:
1- گروهی از روانشناسان (از جمله لارنز1983، گودال 1990، دووال1991 و...هاید2001) ریشه اخلاقیات و رفتار اجتماعی را در تاریخ تکامل زیستی انسان می دانند.
2- گروهی دیگر (همچون روان تحلیلگرانی چون فروید و نظریه پردازانی یادگیری اجتماعی چون بندورا،1977) اخلاقیات را سازگاری با هنجارهای اجتماعی تلقی می کنند.
3- گروه سوم (ژان پیاژه، لارنس کلبرگ) که دیدگاهشان بیش از همه مورد توجه واقع شده است، روانشناسانی هستند که سطح رشد شناختی را اساس اخلاق می دانند. روانشناسان دیگری مانند گیلیگان و رست مطالعات جدیدتری در این موضوع انجام داده اند.
قبل از پرداختن به نظریه لارنس کلبرگ لازم است یک نگاه کلی به نظریه پیاژه داشته باشیم؛ چون کلبرگ تحقیقاتش را در زمینه تحول اخلاقی به روش پیاژه دنبال کرد و به گسترش نظریه او در این زمینه پرداخت. هر چند کلبرگ تغییرات عمده ای در نظریه پیاژه به وجود آورد و با پذیرفتن مراحل تحول اخلاقی طرح جدیدی از آن داد به چهارچوب نظریه پیاژه پایبند بود.
به نظر پیاژه، اخلاق مانند هوش طی مراحلی رشد می کند که تحولی است و به رشد شناختی کودک وابسته است و هر مرحله جدید از تحول شناختی، سطح بالاتری از آگاهی اخلاقی را به دنبال دارد.هر دو روانشناس بر این باورند که دستیابی به تحول شناختی شرط لازم در تحول اخلاقی است و نحوه گذر از مراحل ابتدایی اخلاقی به مراحل بالاتر براساس تحول شناختی کودک استوار است.
به نظر پیاژه تحول قضاوتهای اخلاقی کودکان با خودمحوری شروع می شود در ابتدا کودک نمی تواند به هماهنگی و همکاری با دیگران بپردازد و هیچ گونه قانونی بر فعالیت های او حاکم نیست. در این مرحله ویژگیهای اخلاقی کودک باویژگیهای شناختی اوترکیب می شودو واقع گرایی اخلاقی را بوجود می آورد.
برای کودک «خوبی» به معنی اطاعت از قواعد، قوانین و دستور بزرگترهاست. بنابراین از قوانین بدون کم و کاست اطاعت می کند ولی به روح قوانین کمترین توجهی ندارد. گویی به قوانین احترامی توأم با ترس دارد. در این مرحله کودک نمی داند اعمال افراد ناشی از انگیزه و نیت آنهاست.
او در قضاوتهای خود به انگیزه و نیت عمل توجهی ندارد بلکه به نتایج مادی(تنبیه و تشویق) آن عمل توجه می کند به طوریکه اگر این نتایج وخیمتر و بیشتر باشد آن عمل زشت تر و مستوجب تنبیه بیشتر است.
با مطالعه کودکان بین 2 تا 8 ساله(سن خود محوری) می توان دریافت که محدودیت های شناختی آنها موجب می شود قوانین را غیر قابل تغییر و با منشاء بیرونی بدانند و نتوانند قوانین را وسیله ای برای اهداف و ارزش های انسانی تلقی کنند.
برای مثال معماهای پیاژه برای کودکان و قضاوت آنها می تواند به ما کمک زیادی در فهم موضوع نماید. پیاژه از کودکی می خواهد در مورد گناه دو کودک قضاوت کند که یکی از آنها قصد دارددر پر کردن قلم خودنویس پدرش به او کمک کند، ولی وقتی در دوات را باز می کند جوهر می ریزد و لکه بزرگی روی میز ایجاد می کند. کودک دیگر می خواهد با قلم بازی کند ولی هنگام بازی لکه کوچکی از جوهر روی میز ایجاد می کند. کودک قضاوت کننده که در مرحله واقع گرایی اخلاقی قرار دارد به میزان خسارت مادی توجه داردنه به انگیزه آن کارو مدعی است کودکی که لکه بزرگتر ایجاد کرده مقصر است.
به نظر پیاژه از 9 سالگی به بعد نسبی گرایی اخلاقی در کودک رشد می کند و بتدریج نواقص مرحله قبل برطرف می شود. کودک در این مرحله فقط به اعمال و پیامدهای ظاهری توجه نمی کند بلکه به انگیزه ها، نیات، احساسات آنها نیز توجه دارد.از حدود 11 – 12 سالگی به بعد کودک توانایی نسبی گرایی اخلاقی را بدست می آورد و می تواند درک کند که میزان تقصیر فرد با توجه به انگیزه او تعیین می شود. از این زمان به بعد کودک می تواند همزمان به چند جنبه امور توجه کند و با آگاهی از اینکه دیگران می توانند دیدگاههای متفاوتی داشته باشند، برخودمداری خود غلبه می کند. در نتیجه در قضاوتهای اخلاقی به انگیزه ها و اوضاع و احوال توجه می کند و در مورد قوانین انعطاف پذیرتر می شود؛ زیرا تشخیص می دهد که قوانین حاصل توافق افراد برای انجام دادن کارهای مناسب در موقعیت های معین است.
نظریه رشد اخلاقی لارنس کلبرگ
روانشناس آمریکائی، لارنس کلبرگ در 25 اکتبر 1927 در خانواده ای متمول در نیویورک به دنیا آمد و دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود رادر یک مدرسه خصوصی ویژه کودکان غالبا با هوش و ثروتمند سپری نمود. پس از پایان تحصیل در دبیرستان با آن که از نظر مالی بی نیاز بود، به عنوان مهندس دوم کشتی به حرفه دریانوردی پرداخت. در سال 1947 وارد دانشگاه شد. وی در امتحانات ورودی دانشگاه آن چنان نمرات درخشانی کسب کرد که تنها با گذراندن چند واحد محدود دانشگاهی پس از یک سال موفق به کسب در جه لیسانس گردید. برای تحصیل در مقاطع تحصیلی بالاتر در رشته روانشناسی در شیکاگو اقامت نمود. در سال های آغاز تحصیل در این رشته به روانشناسی بالینی علاقمند بود، اما به زودی به دیدگاه های پیاژه علاقمند شدو به کار با کودکان و نوجوانان در زمینه رشد اخلاق پرداخت. وی برای تدوین رساله دکتری خود این موضوع را دستمایه کار خویش قرار داد و تفاوت های موجود در استدلال کودکان را درباره قضایای اخلاقی در کودکان بررسی نمود. (کرین، 1985). وی به این ترتیب نخستین گام را در شکل گیری نظریه «مراحل رشد اخلاقی در انسان» برداشت. وی در سال 1973 به یک بیماری ویژه مناطق حاره مبتلا شد و بستری گردید. مدتی بعد ناپدید شد و پس از چندی جسد بی جان او را یافتند. علت مرگ وی ناشناخته ماند. کلبرگ در زمینه مفهوم عدالت پیرو نظریه پردازانی چون کانت و راول و همچنین رهبران بزرگی چون گاندی و مارتین لوتر کینگ یکی از آزادی خواهان سیاه پوست آمریکا بود. وی یک فیلسوف اخلاق و یک دانشجوی رشد اخلاق بود.
در حدود سی سال پس از انتشار آراء پیاژه در زمینه اخلاق روانشناس آمریکائی، لارنس کلبرگ (Lawrence Kohlberg)، کار پیاژه را در مورد استدلال اخلاقی گسترش داد. کلبرگ در تعیین مراحل اخلاقی براساس توانائیهای شناختی معتقد است که تحول اخلاقی پس از 12 سالگی ادامه می یابد بر همین اساس معماهایی برای نوجوانان تنظیم می کند که پیچیده تر از معماهای پیاژه است.
کلبرگ اخلاق را با مفهوم عدالت تبیین می کند و معتقد است قضاوت های اخلاقی کودکان و نوجوانان متضمن برداشت های متفاوتی از این مفهوم است.همچنین درک آنها از عدالت در سطوح مختلف متفاوت است. بالاترین سطح آن دست یافتن به حقوق مساوی و جهانی برای همه مردم و تحقق ارزش های عالی انسانی در زندگی آنهاست.
از تحقیقات کلبرگ می توان دریافت که دلایل افراد در توجیه رفتار و اعمالشان متفاوت است. در حالیکه نادرستی تقلب به نظر یک فرد گرفتاری های بعدی مانند ترس از زندانی شدن است، از بین رفتن اعتماد بین افراد جامعه می تواند از جمله دلایل فرد دیگر در این امور به حساب آید.
کلبرگ در نخستین مرحله تحقیق خود گروه محدودی از نوجوانان و جوانان پسر را انتخاب کرد که از خانواده های طبقه متوسط و در محدوده سنی 10 تا 28 سالگی بودند و سپس در یک دوره 18 ساله هر سه سال یکبار با آنها مصاحبه کرد. کلبرگ براین اساس شش جهت گیری متمایز را در تحول اخلاقی مشخص کرد و آنها را مبنای مراحل تحول اخلاقی قرارداد.
کلبرگ همچون پیاژه بر رفتار فرد و آنچه فرد انجام می دهد علاقه نشان نمی دهد زیرا اعتقاد دارد با مطالعه رفتار فرد؛ اطلاعاتی درباره میزان رشد یافتگی اخلاقی فرد بدست نمی آید. برای مثال اگر یک بزرگسال و یک کودک در مقابل وسوسه دزدیدن یک سیب مقاومت نشان دهند، به رغم همانندی در رفتار، رشد یافتگی اخلاق آنها می تواند از یکدیگر متفاوت باشد و هر یک برای کار خود (برنداشتن سیب) دلایل متفاوتی دارند.این دلایل نشان دهنده سطوح یا میزان رشد یافتگی اخلاقی فرد است. توجه به دلایل فرد، بیش از توجه به رفتار فرد می تواند آموزنده باشد.
کلبرگ برای اطلاع از دلایل افراد در توجیه رفتارهایشان داستانهایی تدوین کرد که هر یک شامل یک معمای اخلاقی بود سپس درباره این معماها سئوالهایی می کرد تا فرد درباره آنها استدلال کند.بدین ترتیب کلبرگ می توانست به میزان رشد قضاوتهای اخلاقی فرد پی ببرد. اینک برای آشنایی با این داستانها و شیوه کار کلبرگ داستان معمای هاینز او را نقل می کنیم:
در یکی از این داستانها همسر مردی در حال مرگ است و نیاز به داروئی دارد که مرد استطاعت خرید آن را ندارد. مرد از داروساز تقاضا میکند آن دارو را ارزانتر به او بفروشد.یا مقداری از پول را بپردازد و بقیه پول دارو را بعداً بگیرد؛ وقتی داروساز امتناع میکند و می گوید برای تهیه دارو هزینه زیادی را متقبل شده و می خواهد از این راه به سودی مناسب برسد، مرد تصمیم میگیردبه نوعی وارد داروخانه شده و دارو را بدزدد. از آزمودنیها خواسته میشود درباره عمل این مرد اظهارنظر کنند.
سئوالهایی که کلبرگ برای آزمودنی مطرح می کند اینها هستند:
آیا مرد باید دارو را بدزدد؟
به چه دلیل؟
کدامیک از این دو موقعیت بدتر است: مردن همسر یا دزدیدن دارو؟
آیا دلیل دیگری – جزء دوست داشتن همسر – می تواند برای دزدی وجود داشته باشد؟
آیا دزدیدن دارو برای همسر در چنین موقعیتی درست است؟
اگر این مرد در حین دزدی دستگیر شود آیا قاضی باید او را محکوم کند و به زندان بفرستد؟
به چه دلیل؟
مسئولیت قاضی در قبال جامعه چیست؟
کلبرگ علاوه بر تدوین این داستانها و قراردادن افراد در تنگناهای اخلاقی(moral dilemma)، نظامی از نمره گذاری را بنا کرد که می توانست پاسخ های متنوع افراد را سازماندهی کند و مراحل یا سطوح تحول اخلاقی آزمودنیها را نشان دهد.
کلبرگ با تجزیه و تحلیل پاسخ های آزمودنیها در مورد سئوالهای داستانهایش موفق شد مراحل تحول اخلاقی افراد را در سه سطح و شش مرحله به شرح زیر مشخص کند:
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 09 مرداد 1402 (08:29)
- گزارش تخلف مطلب