وظایف مدیران میانی در سازمان
وظایف مدیران میانی از جهات مختلف، با مدیران عالی و پایه، متفاوت است. برای مثال، فعالیتهایی نظیر: 1) برنامه ریزیهای میان مدت، 2) تجزیه و تحلیل و ارزیابی فعالیتها و یا عملکرد مدیران رده پایین، 3) اظهار نظر در زمینه توانایی و آمادگی مدیران پایه جهت ارتقا به سطوح بالاتر و 4) ارایه خدمات مشاورهای به مدیران پایه، بر عهده مدیران میانی است (لانگ نِکِر، 1973)
در شرایطی که نظام اداری یک کشور در وضعیتی بهینه باشد، مدیران میانی نقش مهمی را در جایگاهی که قرار گرفتهاند، به عهده دارند. نمونههایی از این نقشها عبارتند از:
* باعث می شوند مدیران عالی درگیر مسائل جاری سازمان شوند و فرصت لازم برای طراحی و برنامهریزیهای راهبردی برای سازمان را از دیدگاههای مختلف (هدف، تولید، فنآوری، گسترش، مشتری و...) داشته باشند.
* چون کمتر درگیر فعالیتهای عملیاتی یا برنامهریزیهای راهبردی هستند، میتوانند نقش قابل توجهی را در گسترش مدیریت علمی در سازمان، ایفا کنند.
* میتوانند نظام ارتباطی دقیق و سالمی را در کلیه ابعاد سازمان برقرار سازند و اطلاعات دستهبندی شده را در اختیار مدیران عالی، قرار دهند.
* میتوانند مشوق مدیران پایه برای تجزیه و تحلیل مشاغل کارکنان، جذب، انتخاب و به کار گماری کارکنان مورد نیاز سازمان، آموزش کارکنان و ارزشیابی عملکرد شغلی آنان باشند.
* میتوانند با برقراری شبکههای ارتباطی مناسب بین واحدهای گونانگون سازمان، امکان بهرهگیری مناسب از منابع سازمان را فراهم آورند.
* میتوانند بخشی از اوقات کاری خود را به نظارت مستمر بر پروژههایی اختصاصی قرار دهند که به وسیله بخش خصوصی و به عنوان پیمانکار، انجام گیرد.
* هر چند مدیران میانی با خواستهای متنوع از طرف مدیریت عامل و مدیران پایه مواجه هستند و میباید مدیران پایه (عملیاتی) را با مدیران عالی ربط دهند، اما میزان مسئولیتهایشان با اختیار داده شده به آنان، همخوانی ندارد و از این بابت، با مشکلاتی مواجه هستند (رویتت اویوان، 1991)
گفته شده است که در یک سازمان، 99 درصد کل رهبری، از سطوح عالی سازمان نیست، بلکه از سطوح میانی آن سازمان نشأت می گیرد.
در هر سازمان، معمولاً فقط یک نفر رهبر است. حال اگر شما آن یک نفر نباشید، چه می کنید؟ پاسخ به این سوال ساده است. ضرورتی ندارد که برای رهبری اثربخش، مدیر ارشد اجرایی باشید! هر یک از ما می توانیم یاد بگیرم که از طریق خود رهبری، در سازمان محل کار خود و به ویژه رئیس مستقیم خود، اثر گذار باشیم، حتی اگر ناچار باشیم به فردی گزارش بدهیم که رهبر خوبی نیست. اما چگونه می توان این کار مهم را انجام داد؟ راز و رمز این کار را ماکس ول (J.C. Maxwell) برای ما توضیح داده است.
او می گوید: "با تبدیل شدن به یک رهبر 360 درجهای، یاد می گیریم که چگونه نفوذ خود را در سازمان، گسترش دهیم و در سطوح عالی، میانی و پایه سازمان، رهبری کنیم".
که رهبران 360 درجهای بر اساس دیدگاههای ماکس ول می باشد.
برای رسیدن به مرحله خود رهبری اثربخش، باید دانشهایی را کسب کنیم، مهارتهای شناختی، هیجانی و رفتاری ویژهای را بیاموزیم و اقداماتی را نیز، انجام دهیم.
به عبارت دیگر، برای رسیدن به مرحله خود رهبری اثربخش، باید:
1- نگرشهای نادرست رهبران را در سطوح میانی بشناسیم.
2- چالشهای فراروی رهبران 360 درجهای را بدانیم.
3- اصول به کار گرفته شده به وسیله رهبران 360 درجهای (در اِعمال رهبری به سمت بالا، در اِعمال رهبری در عرض سازمان و در اِعمال رهبری به سوی پایین(را بشناسیم و ارزشهای این دسته از رهبران را نیز، بدانیم.
در پستهای بعدی در این خصوص مطالبی از همین منبع ارائه خواهد شد.
منبع: روانشناسی مدیریت، تألیف دکتر محمود ساعتچی
- لینک منبع
تاریخ: پنجشنبه , 05 مرداد 1402 (07:29)
- گزارش تخلف مطلب