روش و فنون معنادرمانی ویکتور فرانکل
معنا درمانی نوعی از روان درمانی است که اساس روان آزردگی را تقلای معنوی می بیند. در عمل, روان درمانی و معنا درمانی جدایی ناپذیرند, زیرا ابعاد روان شناختی, فلسفی یا معنوی آدمی را نمی توان از هم جدا کرد. روان درمانی جنبه های روان شناختی یک جهان بینی را آشکار می سازد. حال آنکه معنا درمانی نقایص مربوط به پایه های غیر متعارف چشم انداز بیمار نسبت به جهان را نمایان می سازد.
هدف معنا درمانی توانا ساختن بیمار برای کشف معنای منحصربفرد خودشان می باشد. معنا درمانی می کوشد تا حدود اختیارها و آزادی های بیمار را ترسیم کند. معنا درمانی در شکستن چرخه های معیوب روان آزردگی مؤثر است(وانگ, 2000).
مشاور و درمانگر معتقد به معنا درمانی می کوشند تا به مراجع کمک شود که در زندگی خود هدف و منظوری را جستجو کند, هدف و منظوری که متناسب وجود و هستی وی بوده برای او معنا داشته باشد.
مشاور کمک می کند تا مراجع به عالی ترین فعالیت حیاتی ممکن دسترسی پیدا کند. به مراجع کمک می شود تا نه تنها به تجربه هستی بپردازد و کوشش پیگیری در بالفعل کردن ساختن ارزش ها از خود نشان دهد, بلکه او را متعهد انجام کاری می کند که مسؤولیتی را بپذیرد و تکلیف معینی را عهده دار شود.
روان کاوی فروید کوشش می کند تا انسان را نسبت به تجربه ها و کشش های سرکوب شده اش به آگاهی رساند.
روان شناسی آدلر انسان را موجودی می شناسد که مسؤول رفتار خود بوده و ناگریز است که به قبول مسؤولیت های خود گردن نهد. هر دو نظریه یک جانبه به انسان می نگرند, در حالی که هر دو دیدگاه مکمل یکدیگرند.
اساس دیدگاه فرانکل این است که انسان موجودی است آگاه و موجودی است مسؤول. معنا درمانی فراسوی هر دو بعد وجود انسان رفته و بر این باور است که باید قلمرو دیگری را به آن افزود و آن همانا جنبه روحی و معنویت انسانیت. مسؤولیت به آگاهی مربوط است و آگاهی از وجدان سرچشمه می گیرد(قاضی, 1383).
لوکاس(1984, به نقل از وانگ, 2000)چهار فن معنا درمان بخش عمده را مطرح می کند:
- قصد متناقض:دراینجا سعی می شود تا درمانجو از علامت فاصله گرفته و خود را از شر روان آزردگی رها کند, بنابراین اگر بیمار از علائم فرار نکند و به استقبال آنها برود شاهد از بین رفتن علائم خواهیم بود(فرانکل, 1967).
- ادامه مطلب
تاریخ: سه شنبه , 03 مرداد 1402 (11:59)
- گزارش تخلف مطلب